سرزمین ما


دنیای کلمه های من

 چه زیباست تاریکی، سیاهی مطلق

چشمانم را میگویم...بسته اند

میگریند، بسته اند، باز نمیشوند، میترسند

از حقیقت میترسند

از ناتوانی به هنگام باور میترسند...

چشمانم بسته اند...

کودکی ام را میبینم

آن روز ها که آرزویی جز بزرگ شدن نداشتم

روز هایی که به بازی گذشت...

کسی چه میدانست زود فرا میرسد این بزرگی؟...

کسی چه میدانست اسباب بازی آدمیان شدن کاری ست به این آسانی؟...

عشق، معرفت، آزادی...همش دروغ بود...

هم چنان بسته اند

اصراری برای باز شدن ندارند

چشمانم را میگویم

بگذار هم چنان در تاریکی باشند

تو نیز چشمانت را ببند

این سرزمین آدم کور احتیاج دارد...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,ساعت 7:16 توسط مروارید | |


Power By: LoxBlog.Com